غمازی کردن. [ غ َم ْ ما ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سعایت. ( ترجمان علامه جرجانی ). سخن چینی کردن. غَمز. اِمغال. ( منتهی الارب ). رجوع به غَمز و غَمّاز شود : حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق گر آب دیده نکردی به گریه غمازی.سعدی ( بدایع ).میسرت نشود عاشقی و مستوری که عاقبت بکند رنگ روی غمازی.سعدی ( خواتیم ).