زورناک. ( ص مرکب ) خداوند زور. توانا. ( شرفنامه منیری ). بازور. پرزور. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زورآور و توانا و قوی. ( ناظم الاطباء ). زورمند. زورین. هر چیز پرزور و قوی. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) : چنان کندش از بازوی زورناک که بربودش از باد و دادش به خاک.میرخسرو ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).رجوع به زورمند و زورین شود.