رهنمونی کردن

لغت نامه دهخدا

رهنمونی کردن. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رهنمایی کردن. راهنمایی کردن. ارشاد. هدایت. ( یادداشت مؤلف ) :
به آن کس ترا رهنمونی کنیم
به هنگام یاری فزونی کنیم.فردوسی.به داد و به بخشش فزونی کند
جهان را بدین رهنمونی کند.فردوسی.بدین رنجها بر فزونی کنید
مرا سوی او رهنمونی کنید.فردوسی.و دهموس شبان بود که ایشان را [ اصحاب کهف را ] به غار رهنمونی کرد. ( مجمل التواریخ و القصص ). و ابلیس ایشان را رهنمونی کرد بر معادن جواهر. ( مجمل التواریخ و القصص ). بعد از آن او را [ بخت النصر را ] به دانیال رهنمونی کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
پیری و ضعیفی و زبونی
کردش به رحیل رهنمونی.نظامی.کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد.حافظ.

فرهنگ فارسی

رهنمایی کردن . ارشاد . هدایت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم