جان لرزیدن

لغت نامه دهخدا

جان لرزیدن. [ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از به نشاط آمدن. بجنبش آمدن دل. به تبش افتادن دل :
همی بخندد از تو دل که بس با زیب و فرهنگی
همی بر تو بلرزد جان که بس بی عیب و همتایی.جمال اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).

فرهنگ فارسی

کنایه از به نشاط آمدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال جذب فال جذب فال زندگی فال زندگی