تخته بردوختن

لغت نامه دهخدا

تخته بردوختن. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از ترک کردن است :
به آزادی جهان را تخته بردوخت.نظامی ( از گنجینه گنجوی ).ز ظلمات ، مشعل برافروختیم
به ظلم جهان تخته بردوختیم.نظامی.- تخته وقف بردوختن ( دوختن ) ؛ ثابت ماندن. باقی ماندن. پایدار ماندن : و هنوز تخته وقف هیچکس بر سقف گیتی ندوخته اند. ( سندبادنامه چ احمد آتش ص 17 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ترک کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال قهوه فال قهوه فال چای فال چای فال زندگی فال زندگی