تار فام

لغت نامه دهخدا

تارفام. ( ص مرکب ) کدر. تیره رنگ. تارگون. بی زدودگی :
همچو این تاریکرویان ، روی من
تیره بود و تارفام و بی صقال.ناصرخسرو.رجوع به تار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) تارگون تیره رنگ کدر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم