لغت نامه دهخدا
ولیکن کنون کار ازین درگذشت
دل و مغزم از آز بیمار گشت.فردوسی.چو سالش درآمد بهفتاد و هشت
جهاندار و بیدار بیمار گشت.فردوسی.چو بشنید شیرویه بیمار گشت
ز دیدار او پر ز تیمار گشت.فردوسی.چو برساخت شنگل که آید بدشت
زنش گفت برزوی بیمار گشت.( از ملحقات شاهنامه ).زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس
یاسمین ابدال گردد، خردما زائر شود.منوچهری.