لغت نامه دهخدا
بزد کوس و لشکر برون آورید
ز هامون به دریای خون آورید.فردوسی.دو پاکیزه از خانه جمّشید
برون آوریدند لرزان چو بید.فردوسی.جدا کرد گاو و خر و گوسفند
برون آورید آنچه بد سودمند.فردوسی. || رهایی دادن. خلاص کردن :
تو و مادرت هر دو از چنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.فردوسی.و رجوع به برون آوردن شود.