ابی خویشتن

لغت نامه دهخدا

ابی خویشتن. [ اَ خوی / خی ت َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش. مغمی علیه :
بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]
پرستنده آمیخت با نوش بر
بدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست
ابی خویشتن سرش بنهاد پست.فردوسی.

فرهنگ فارسی

بیهوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن