یکشبه

لغت نامه دهخدا

یکشبه. [ ی ِ ش َ ب َ / ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 40000گزی شمال باختری نورآباد و 2000گزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه ، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).، یک شبه. [ ی َ / ی ِ ش َ ب َ/ ب ِ ] ( ص نسبی ) هر چیز که بر او یک شب گذشته باشد چون طفل یک شبه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صدساله می رود.حافظ. || که شب اول زیستن یا پیدا آمدن او بود، چون هلال یک شبه.
- ماه ( مه ) یک شبه ؛ هلال :
رو ملک دو عالم به مه یک شبه بفروش
گو زهد چهل ساله به هیهات برآرید.سعدی.قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یک شبه را منتش دوتا کرده ست.صائب. || به مدت یک شب. شبی :
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم.خاقانی.حاصل شش روز و خرج چل صباح
یک شبه خرجش که فرمایی فرست.خاقانی.لاجرم بهریک شبه طربت
برگ صد سالم از حزن کردی.خاقانی. || ( اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔبسیار نازک از ابریشم که شب زفاف داماد و عروس را معجر از آن سازند و آن را در عرف هند لاهی گویند. اما آنچه از زباندانان شنیده شده معجری است که از کاه سازند و خیلی نازک می باشد و زیاده بر یک شب مدار نکند.( آنندراج ). نوعی از پارچه سپید که با تارهای زر آن را زردوزی کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) :
چو خورشید خاور نهان ساخت چهر
به زیور برآمد عروس سپهر
فزون گشت از کوکبش کوکبه
به سر کرده از ماه نو یک شبه.سعید اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

هر چیز که بر او یک شب گذشته باشد چون طفل یکشبه به مدت یک شب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم