لغت نامه دهخدا
با رقیب آن مه سریشم اختلاط افتاده است
شست وشوی نیک خواهم داد آن چسپانده را.اشرف ( از آنندراج ).چو برکار گشتم بدوکان او
باندازه خط فرمان او
ندیدم بجز اشک افشانده ای
ندیدم بجز غیر چسپانده ای.
میرزاطاهر وحید ( در تعریف صحاف ، از آنندراج ).
رسا شد [ کذا ] مشق یکتایی مرااز جلوه غیرش
به مکتب خانه وحدت دوئی چسپانده من شد.رایج ( از آنندراج ).بهار آمد که جوشد زآتش گل باز خون من
گل رعنا بود چسپانده ٔمشق جنون من.واعظ ( از آنندراج ).