لغت نامه دهخدا
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی صندل و چاچله.عنصری.غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.عسجدی.کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین
صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله.مسعودسعد.بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر
صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله.فلکی شروانی.
چاچله. [ ] ( اِخ ) نام للکای دیلمان است. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).