پیش گرفتن

لغت نامه دهخدا

پیش گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) ستدن قبل از وقت مقرر. قبل از موعد معهود گرفتن : استسلاف ؛ بها پیش گرفتن. ( از منتهی الارب ). || برابر گرفتن. مقابل خود قرار دادن. پیش روی نهادن :
هر کو سپر علم پیش گیرد
از زخم جهانش ضرر نباشد.ناصرخسرو.تو پرده پیش گرفتی وز اشتیاق جمالت
ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانی.سعدی. || جلو انداختن. جلو افکندن. پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن. جلو افکندن و بحرکت واداشتن. در پیش گرفتن : گفت آن خانه خداوند است و او خانه خود را نگاه دارد ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند. ( قصص الانبیاء ص 213 ). چون خلق آرام گیرند تو بنی اسرائیل را فرا پیش گیر و از مصر بیرون رو. ( قصص الانبیاء ص 107 ). برخاست زن خویش و گوسفندان را در پیش گرفت و روی در بیابان نهاد و میرفت. ( قصص الانبیاء ص 96 ). || جلو گرفتن. سد راه آن شدن. ( آنندراج ). مانع شدن که پیش رود :
دل رمیده ما را که پیش میگیرد
خبر دهید ز مجنون خسته از زنجیر.حافظ.چو شاه قصد دل بیدلی کند حافظ
کراست زهره و یارا که پیش شاه بگیرد.حافظ.چو سیل شوق برآورد موجه طوفان
نمی توانش بخاشاک صبر پیش گرفت.ظهوری.تا آب زندگی دو قدم راه بیش نیست
آیینه پیش راه سکندر گرفته است.صائب.- پیش گرفتن کاری را ؛ با سر آن شدن. به استمرار آن کار کردن. آغازیدن. شغل آن ورزیدن :
با چنین بخشش پیوسته که او پیش گرفت
رود جیحون را شک نیست که آب آید کم.فرخی.چون کنون اتفاق افتاد پیش گیریم که همه عالم میراث ماست و بیگانگان دارند. ( تاریخ سیستان ). و حاجب بکتکین احتیاط زیادت پیش گرفت. ( تاریخ بیهقی ). من بخلیفتی ایشان کار را پیش گرفتم. خواجه بدیوان آمد و شغل پیش گرفت و کار میراند چنانکه وی دانستی راندن. ( تاریخ بیهقی ). چون از این فارغ شوم آنگاه تاریخ نشستن این پادشاه بر تخت ملک پیش گیرم. ( تاریخ بیهقی ). اگر جنگ آرد بر نشینیم و کار پیش گیریم. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). آنروز و آن شب تدبیر بردار کردن حسنک پیش گرفتند. ( تاریخ بیهقی ص 183 چ ادیب ). سلطان گفت : پس زود پیش باید گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 70 ). حساب او پیش باید گرفت و برگذارد. ( تاریخ بیهقی ص 395 ). این دیبای خسروانی که پیش گرفته ام بنامش زربفت گردانم. ( تاریخ بیهقی ص 392 ). آن تاریخ بازماندم و بقیت احوال این بازداشته را پیش گرفتم. ( تاریخ بیهقی ). و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته. ( تاریخ بیهقی ). ما هر چه از چنین مهمات در پیش گیریم اندر آن با وی [با آلتونتاش ] سخن گوئیم. ( تاریخ بیهقی ). گفتم... که چه میباید نبشت ، گفت ( مسعود ) از مصالح ملک و این کارها که داریم در پیش و پیش خواهیم گرفت آنچه صوابست... بباید نبشت. ( تاریخ بیهقی ). چندفریضه است که چون ببلخ رسیم... آنرا پیش خواهیم گرفت. ( تاریخ بیهقی ). پس من بخلیفتی ایشان این کار را [راندن تاریخ را ] پیش گرفتم. ( تاریخ بیهقی ). و آن دعوت بزرگ هم پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته. ( تاریخ بیهقی ). که فریضه بود یاد کردن اخبار و احوال امیر مسعود در روزگار مُلک برادرش محمد بغزنین و پیش گرفتم و راندم. ( تاریخ بیهقی ص 47 ). اخبار و احوال امیر مسعود پیش گرفتم و راندم... سخت بشرح و اکنون پیش گرفتم رفتن لشکر را از تکین آباد. ( تاریخ بیهقی ص 47 ). بدان رسیدم که سلطان مسعود حرکت کند از هرات سوی بلخ ، آن تاریخ باز ماندم و بقیت این باز داشته پیش گرفتم. ( تاریخ بیهقی ). و [ اخبار ] مسعود پیش گرفتم و راندم از آنوقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که بهرات رسید. ( تاریخ بیهقی ). سلطان گفت پس زودپیش باید گرفت که رفتن ما نزدیکست. ( تاریخ بیهقی ). سیم آنکه اگر دو کار پیش من آمدی یکی دنیا [ و یکی ]آخرت اگر تمام کارهای من معطل شدی کار خدا را پیش گرفتمی. ( قصص الانبیاء ص 58 ). فرعون گفت اگر چنانچه این حکم برنیاید حکم دیگر پیش گیرم. ( قصص الانبیاء ص 90 ). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای چون بدریا رسی عجایبهای بسیار ببینی. ( قصص الانبیاء ص 172 ). و این مهم که من پیش میگیرم لشکرها را با خویشتن نخواهم بردن جز اندکی. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 67 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- قبل از موعد مقرر گرفتن ستدن پیش از وقت : استسلاف بها پیش گرفتن . ۲- مقابل خود قرار دادن پیش روی نهادن : نخست از مجاهدان دلاوری سپری پیش گرفته پای تهور بفشرد. ۲- جلو افکندن پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن جلو انداختن و بحرکت وا داشتن : ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند. ۴- آغازکردن شروع کردن :با کیومرث طریق. مصالحت و دوستی پیش گرفت . ۵- سد راه شدن مانع آمدن جلوگیری کردن : دل رمید. ما را که پیش میگیرد? خیر دهید بمجنون خسته از زنجیر. ( زنجیر ) یا پیش گرفتن درسی را. پس گرفتن استاد آن درس را از شاگردپرسیدن معلم درسی را از شاگرد. یا پیش گرفتن راهی یا سفری را. بدان راه یا سفر شدن . یا پیش گرفتن کاری ( شغلی ) را. بدان مشغول شدن اشتغال ورزیدن بدان : مشعله ای بر فروز مشغله ای پیش گیر تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار. ( سعدی ) یا در پیش گرفتن کاری ( شغلی ) را. مشغول آن شدن .اقدام بدان کردن : مردی امید بمن و بجاه من دارد و سفری دراز در پیش گیرد از عراق تا ارمنیه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم