مغما

لغت نامه دهخدا

مغما. [ م ُ غ َم ْ ما ] ( اِ ) تباهی باشد ( کذا ). ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17 ). تباهه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). تباهه باشد. ( فرهنگ اوبهی ) :
تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ
معقود و مغما بزنی نعره که بگذار.
حقیقی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم