محجم

لغت نامه دهخدا

محجم. [ م ِ ج َ ] ( ع ص )رقیق و تنک. || ( اِ ) شاخ و شیشه حجامت. محجمه. || نیشتر حجامت. ( منتهی الارب ). تیغ. ج ، محاجم. || حجامتجای. حجامت گاه. جائی که حجامت کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). محجمة. جای حجامت. جای شاخ در پس گردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
محجم. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احجام. رجوع به احجام شود.
محجم. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احجام. کسی که پس پا می شود و بازمی ایستد از کسی. ( ناظم الاطباء ). بازایستاده و پس پا شده از بیم. ( از منتهی الارب ). جبان و ضعیف القلب. ( ناظم الاطباء ). بازایستاده از بیم و خوف : گفت زندگانی ملک اسلام دراز باد اینهادر این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم گردند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 21 ).

فرهنگ معین

(مِ جَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) رقیق ، تنگ . ۲ - (اِ. ) آلت حجامت ، شاخ حجامت .

فرهنگ فارسی

(اسم ) باز ایستنده پس پا شونده از بیم.

ویکی واژه

رقیق، تنگ.
آلت حجامت، شاخ حجامت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال جذب فال جذب فال ورق فال ورق فال ارمنی فال ارمنی