فالگو

لغت نامه دهخدا

فالگو. ( نف مرکب ) فالگوی. آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید. فالگیر. فال زن. فالکباز :
همان نیز گفتار آن فالگو
که گفت او بپیچد ز تخت تو رو.فردوسی.بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها.منوچهری.مرد را عقل رایزن باشد
سغبه فالگوی زن باشد.سنایی.

فرهنگ عمید

= فال بین

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم