مخدومه

لغت نامه دهخدا

( مخدومة ) مخدومة. [ م َ م َ ] ( ع ص ) مؤنث مخدوم. رجوع به همین کلمه معنی اول شود.
- قوای مخدومه طبیعیة ؛ عبارت است از قوه غاذیه و نامیة ومولدة و مصورة. ( از داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
مخدومه. [ م َ م َ ] ( اِخ ) از شاعران ایران و از مردم یزد است. این رباعی از اوست :
شب عربده با محنت هجران کردم
با او دل و جان دست و گریبان کردم
چون دیدم از او روی خلاصی مشکل
جان دادم و کاربر خود آسان کردم.
( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

از شاعران ایارن و از مردم یزد است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی