جثوم

لغت نامه دهخدا

جثوم. [ ج ُ ] ( ع مص ) سینه بر زمین نهادن مرغ و انسان و غیره. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). بر سینه خفتن مرغ. ( ترجمان القرآن عادل ). فروخفتن مرغ. ( تاج المصادر بیهقی ). || لازم گرفتن مرغ و مردم و غیره جای را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فراهم آوردن گل و خاک و خاکستر. || نیمه شدن شب : جثوم اللیل ؛ نیمه شدن شب. || دراز شدن کشت : جثوم الزرع ؛ دراز شدن کشت. || جثوم العذق ؛ کلان غوره شدن خرما. ( از منتهی الارب ). جَثم. رجوع به جثم شود.
جثوم. [ ج َ ] ( ع ص ) جَثّامة. جُثَم. جُثَمة. مرد بسیارخواب. ( از المنجد ). رجوع به کلمات فوق شود.
جثوم. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام پشته ای است. ( از منتهی الارب ).
جثوم. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( از منتهی الارب ).
جثوم. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام آبی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال اوراکل فال اوراکل فال آرزو فال آرزو فال تماس فال تماس