بی عمل

لغت نامه دهخدا

بی عمل. [ ع َ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + عمل ) بی کردار. که به گفتار خود عمل نکند. که کردار نداشته باشد. بی فعل : عالم بی عمل درخت بی بر. ( گلستان ). یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل. ( گلستان باب هشتم ).
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است.حافظ.عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن.حافظ.و رجوع به عمل شود.

فرهنگ فارسی

بی کردار . که به گفتار خود عمل نکند . که کردار نداشته باشد . بی فعل .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم