لغت نامه دهخدا
ترا شهر توران بسند است خود
چرا خیره می دست یازی به بد.فردوسی.غار جهان گرچه تنگ و تار شده است
عقل بسند است یار غار مرا.ناصرخسرو.همینت بسند است اگر بشنوی
که گر خار کاری سمن ندروی.سعدی ( از فرهنگ ضیا ).بسند است آنکه زلف اندر بناگوشت علم گیرد
مفرما غمزه خونریز را کز خط حشم گیرد.امیرخسرو ( از سروری ).|| کفاف و کفایت. ( برهان ). کفایت. ( فرهنگ نظام ) ( مؤید الفضلاء ). || تمام. ( برهان ) ( سروری ). کامل و تمام. ( ناظم الاطباء ). || سزاوار. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). شایسته.