لغت نامه دهخدا
حلو. [ ح ِل ْوْ ] ( ع اِ ) نوعی از آلات خرد جولاهه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
حلو.[ ح ُل ْوْ ] ( ع مص ) حلوان. کسی را برسم هدیه چیزی دادن بر سعی که کرده باشد و پاداش دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، اِ ) شیرین و ضد تلخ. ( از منتهی الارب ). ضد مُرّ. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) : و خواص عقلا که بمرور ایام حلو و مر روزگار چشیده بودند. ( جهانگشای جوینی ).
- رجل حُلو ؛ مرد سبک و خوش آینده بچشم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ، حلون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- طعام حلو ؛ طعامی شیرین. ( مهذب الاسماء ).