لغت نامه دهخدا
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.منوچهری.زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.عطار.خُبث ؛ بلایه و کربز گردیدن مرد. ( از منتهی الارب ). خَشل ؛ بلایه و فرومایه کردن کسی را. ( از منتهی الارب ). دَعارة و دَعر؛ بلایه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || زن فاحشه و فحاش. ( از برهان ) ( از آنندراج ). زن بدکار. ( فرهنگ رشیدی ). دشنام ده. ( شرفنامه منیری ). روسپی و قحبه و زن بی حیا. ( از ناظم الاطباء ). تباهکار :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد؟رودکی.قتیبه گفت... بنی بکر چون کنیزکان بلایه اند که ازکس بر سر نکنند، و از هریک از ایشان عیبی بگفت. ( ترجمه تفسیر طبری ). و هم این آیه را نیز تفسیر کنند که از بهر موسی فرود آمد بدان وقت که فرعون وی را بدان زن بلایه تهمت کرد. ( ترجمه تفسیر طبری ). ملک او را[ زلیخا ] بزنی به یوسف داد... آن زن را به دل آمد که بود که یوسف را به دل ایدون گمان آید که من زنی بلایه و فاسد بوده ام... گفتا یا یوسف نگر تا نه پنداری که من چنان بلایه زنم که آهنگ هرکس کنم چنانکه آهنگ تو کردم. ( ترجمه تفسیر طبری ).
کس به سگ اندر فکن که کیر کسائی
دوست ندارد کس زن بلایه.کسائی.هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زین بلایه برنتابی.( ویس و رامین ).بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.( ویس و رامین ).یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانش شیر داده.( ویس و رامین ).آن زن بلایه را بیاورد [ قارون ] تا پیش قوم به زنا بر موسی گواهی دهد. ( مجمل التواریخ ).
گر فلک نبض علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.شمس فخری. || کار بد. زشت. خشیب. رَدی . رَدیة. سُتالة. سَفاف. عَوراء. نَفاء. نَفاة. نُفاوة. نَفایة. نَفوة. نِکز :
کارهای چپ و بلایه مکن