بلیل

لغت نامه دهخدا

بلیل. [ ب َ ] ( اِ ) مخفف بلیله که دارویی است. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به بلیله شود.
بلیل. [ ب َ ] ( ع اِ ) آواز. ( منتهی الارب ). ناله و انین از خستگی و تعب. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَل . و رجوع به بل شود. || قلیل بلیل ، اتباع است. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || باد سرد و نمناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باد سرد و باران. ( دهار ). واحد و جمع در آن یکسان است. ( منتهی الارب ). بَلیلة. و رجوع به بلیلة شود.
بلیل. [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خان اندبیل ، بخش مرکزی شهرستان هروآباد. سکنه آن 353 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عدس است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
بلیل. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) راه روشن. || ( اِخ ) آبشخور صفین. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. باد سرد توٲم با باران.
۲. (صفت ) اندک.

فرهنگ فارسی

راه روشن . یا آبشخور صفین .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)لیل (۹۲ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت