بلاله

لغت نامه دهخدا

( بلالة ) بلالة. [ ب َ ل َ ] ( ع مص ) مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. ( از منتهی الارب ). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. ( ازذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلل. بُلول. و رجوع به بلل و بلول شود. || یافتن و دانستن : ما بللت به ؛ نیافتم و ندانستم آن را. ( از منتهی الارب ).
بلالة. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) بقیه مودت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بُلالة. بُلّة. رجوع به بلالة و بلة شود.
بلالة. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) تری. نمناکی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تری. ( دهار ). || بقیه مودت. ( منتهی الارب ): طویت فلانا علی بلالته ؛ تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود. بَلالة. بُلّة. رجوع به بُلة شود.

فرهنگ فارسی

تری و نمناکی ٠ تری ٠ یا بقی. مودت ٠ گویند طویت فلانا علی بلالته یعنی تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود .

دانشنامه عمومی

بلاله ( به عربی: البلالة ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان ام البواقی واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا استخاره کن استخاره کن فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس