استقضاء

لغت نامه دهخدا

استقضاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) طلب قضاء قاضی کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). یقال : اُستقضی ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ). || حکم خواستن. || طلب گزاردن. پرداختن دین خواستن. وام بازدادن طلبیدن. وام بازدادن خواستن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م ) قضاوت خواستن ، تقاضای حق خود را کردن .

ویکی واژه

قضاوت خواستن، تقاضای حق خود را کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا فال درخت فال درخت