حرمی

لغت نامه دهخدا

حرمی. [ ح َ رَ می ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به حرم اﷲ از حیث ولادت یا اقامت بدانجا. ( سمعانی ). و بعضی گفته اند منسوب به حرم مکه چون از غیر نوع آدمی باشد: ثوب حرمی.
حرمی. [ ح ِ می ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی.
حرمی. [ ح َ ما ] ( ع اِ ) حَرْمی ̍ واﷲ؛ به معنی اما واﷲ است ؛ یعنی سوگند با خدای.
حرمی. [ ح َ ما ] ( ع ص ) نعت است از حِرام. ج ، حَرامی ̍، حرام.
حرمی. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) سجاده. احرامی در تداول فارسی.
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن الهیثم. ابن الجوزی شعری از عمربن عبدالعزیز را بوسیله او نقل کرده است. ( سیره عمربن عبدالعزیز ص 226 ).
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن حفص ، مکنی به ابوعلی. تابعی است.
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن عمارةبن ابی حفصة، مکنی به أبی روح. تابعی است. مقاتل بن سلیمان از وی نقل کند. ( وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 233 ).
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابوعثمان الحرمی. ابن عبدربه داستانی از مجلس بحث و مفاخره میان معاویه و عده ای از بنی هاشم را از او نقل کرده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 91 شود.
حرمی.[ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن اسحاق بن ابی خمیصة.
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن یزید، مکنی به ابوقلابه. مستوفی او را در عداد تابعان شمرده گوید به سال 104 هَ. ق. در شام نماند. ( تاریخ گزیده ص 246 ).
حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) عماره عتکی. محدث و ثقة است.

فرهنگ فارسی

عماره عتکی محدث وثقه است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال درخت فال درخت