جمام

لغت نامه دهخدا

جمام. [ج َ ] ( ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || گشنی نکردن پس فراهم آمدن آب منی. || سواری کرده نشدن پس آسوده گردیدن اسب. || ( اِ ) آنچه بر سر پیمانه باشد بعد از پری. رجوع به جُمام و جِمام || آسایش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): وجد جمامه ُ؛ ای راحته. ( اقرب الموارد ). || آسودگی اسب بعد از ماندگی. ( منتهی الارب ).
جمام. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جَم . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جم شود. || ج ِ جَمَّة. ( منتهی الارب ). رجوع به جمة شود. || قبیله ها. || منی اسب گرد آمده از ترک گشنی. ( منتهی الارب ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جُمام شود. || ( مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || واگذاردن آب چاه را تا فراهم آید. ( اقرب الموارد ).
جمام. [ ج ُ ] ( ع اِ ) منی اسب گرد آمده از ترک گشنی. ( منتهی الارب ): جمام الفرس ( به کسر و ضم جیم )؛ مااجتمع من مائه. ( ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). این کلمه بفتح و کسر جیم نیز بهمین معنی اخیر آمده است. رجوع به جَمام و جِمام شود.
جمام. [ج َم ْ ما ] ( ع اِ ) پیمانه سر برآورده بعد پری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جَمّان. ( اقرب الموارد ).
جمام. [ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) ابن دعمی از قبیله حمیر است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

انسان یا جانوری که پس از خستگی، خورده و خفته باشد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع جم
ابن دعمی از قبیله حمیر است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم