بی وجود

لغت نامه دهخدا

بی وجود. [ وُ ] ( ص مرکب ) ( از:بی + وجود ) غیرموجود و معدوم. ( ناظم الاطباء ). که وجود خارجی ندارد. رجوع به وجود شود. || در تداول ، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ). || در تداول عوام ، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

ناکس، پست، حقیر، فرومایه.

فرهنگ فارسی

غیر موجود و معدوم ٠ که وجود خارجی ندارد ٠ یا دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم