بند سای

لغت نامه دهخدا

بندسای. [ ب َ ] ( نف مرکب ) ساینده بند :
همان جهن و گرسیوز بندسای
که او برد پای سیاوش ز جای.فردوسی.خرد پای و طبیعت بند پای است
نفس یک یک چو سوهان بندسایست.نظامی. || ( ن مف مرکب ) سائیده شده از بند:
ز شفقت ساقهای بندسایش
همی مالید و می بوسید پایش.نظامی.

فرهنگ فارسی

سایند. بند یا سائیده شده از بند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی فال اوراکل فال اوراکل فال رابطه فال رابطه