بندسای. [ ب َ ] ( نف مرکب ) ساینده بند : همان جهن و گرسیوز بندسای که او برد پای سیاوش ز جای.فردوسی.خرد پای و طبیعت بند پای است نفس یک یک چو سوهان بندسایست.نظامی. || ( ن مف مرکب ) سائیده شده از بند: ز شفقت ساقهای بندسایش همی مالید و می بوسید پایش.نظامی.