بالابند

لغت نامه دهخدا

بالابند. [ ب َ ] ( اِ مرکب ) سربند. دستار. ( آنندراج ). عمامه. || لباس روی. ( ناظم الاطباء ). || نوعی از لحاف. ( آنندراج ).
بالابند. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهسوار که در هزارگزی جنوب باختری شهسوار واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و 390 تن سکنه ، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن چای و لبنیات و شغل مردمش گله داری است و در تابستان به ییلاق لیمرا میروند. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). رابینو گوید: لنگا دو قسمت است ، یکی جوربند یا بالابند که همان لنگاست و دیگری جیربند یا پایین بند. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 25 بخش انگلیسی ). || نام آبادیی درچهاردانگه هزارجریب مازندران. ( همان کتاب ص 124 ).
بالابند. [ ب َ ] ( اِخ ) نام کوهستانی در ناحیه تنکابن مازندران. رابینو گوید:کوههایی که در سمت جنوب تقریباً وصل به «سخت سر» ( رامسر ) است عموماً به بالابند یا جور بند معروفند: در آنجا باقلا و گندم و جو بمقدار کمی کاشته میشود. ( از ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 40 ).

فرهنگ فارسی

نام کوهستانی در تنکابن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال اعداد فال اعداد فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت