باشندگان

لغت نامه دهخدا

باشندگان. [ ش َ دَ / دِ ] ( نف ) جمع باشنده ( از مصدر بودن ). || ساکنین ( ناظم الاطباء ). سکان [ س ُ ک کا ]. اهل. : سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره میباشد.( ذخیره خوارزمشاهی ). و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). علم او [ ایزد تعالی ] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آذوقه هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. ( مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشنده شود.

فرهنگ فارسی

جمع باشنده ساکنین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال اعداد فال اعداد فال انگلیسی فال انگلیسی فال درخت فال درخت