تفتیش کردن

لغت نامه دهخدا

تفتیش کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واپژوهیدن. کاویدن سخن و زمین و جز آن. تجسس. پی جویی :
هین روش برگیر و ترک ریش کن
در فنا و نیستی تفتیش کن.مولوی.کرا غم تخلیص من باشد و تفتیش حال من کند. ( گلستان ).
آشفته شو که کاکل و زلف پری رخان
تفتیش حال زار ترا موبمو کنند.محمدرضا خان ساری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیک جستجوکردن کاویدن تفحص کردن بازرسی کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم