خراشی

لغت نامه دهخدا

خراشی. [ خ َ شی ی ] ( ع اِ ) خَدو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || خلط سینه. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). بَلغَم. ( منتهی الارب ). یقال : القی من صدره خراشی ؛ انداخت از سینه خود بلغم. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خدو یا خلط سینه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال فنجان فال فنجان فال امروز فال امروز فال ماهجونگ فال ماهجونگ