برکنده

لغت نامه دهخدا

برکنده. [ ب َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کنده. کنده شده.
- برکنده بال ؛ که بال وی جدا کرده باشند :
کند جلوه طاوس صاحب جمال
چه میخواهی از باز برکنده بال ؟سعدی.نَتِف ؛ زاغ برکنده بال. ( از منتهی الارب ).
- برکنده دندان ؛ بی دندان.
- برکنده قدر ؛ پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. ( آنندراج ).
- برکنده موی ؛ مهلوب.( از منتهی الارب ).
|| درآمده. از جای درآمده :
تابدان چهره چشم بد نرسد
چشم بد دور باد و برکنده.سوزنی.

فرهنگ عمید

۱. کنده شده.
۲. ازریشه درآمده، ریشه کن شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کنده . ۲- از ریشه در آمده ریشه کن شده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم