بتری

لغت نامه دهخدا

بتری. [ ب ُ ] ( اِ ) بطر. بطری. شیشه شراب و امثال آن. ( یادداشت مؤلف ).
بتری. [ ب َ ] ( ص نسبی ) نسبتی است به جمعی از شیعه از فرقه زیدیه که دو فرقه دیگر دارند: یکی جارودیه و دیگری سلیمانیه. ( از انساب سمعانی ). و رجوع به بتریه شود.
بتری. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به بتر که بگمان من یکی از شهرهای اندلس است. ( انساب سمعانی ).
بتری. [ ب ُ ] ( اِخ ) ابومحمد مسلمةبن محمد بتری اندلسی از روات بود. ( از معجم البلدان ).
بتری. [ ب َ ت َ / ب َت ْ ت َ ] ( حامص مرکب ) بدتری. بَتَّری :
وگر بگذرد آن هم از بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست.فردوسی.مباشید گستاخ با این جهان
که از بتری دارد اندر نهان.فردوسی.تا همی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان.فرخی.

فرهنگ فارسی

بدتری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم