لغت نامه دهخدا
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.ناصرخسرو.زبهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه ای بخرم وآن لباچه بفروشم.انوری.این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 160 ).
مفروش چنان بر آنکه پیر است
عشوه خرد از تو هر زمانی.عطار.نوشته اند برایوان جنةالمأوی
که هرکه عشوه دنیا خرید وای به وی.حافظ.عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت.حافظ.مقصود ازین معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم.حافظ.