لغت نامه دهخدا
دانه کن این عقد شب افروز را
پر شکن این مرغ شب و روز را.نظامی. || پیاپی درآوردن واحدهای همانند را چنانکه قطرات اشک و گلوله های سبحه و جز آن :
ز هرسو شاخ سنبل شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد.نظامی.لیلی سرزلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد.نظامی.مژه از اشک چه درها که نه در رشته کشید
بامیدی که بپای تو مگر دانه کنم.ظهوری.صراحی سجده مستانه میکرد
ز پی تسبیح اشکی دانه میکرد.زلالی.- دانه کردن زلف ؛ لاغ لاغ کردن. دسته کردن تارهای موی سر برای بافتن. الف دانه کردن.