غشوم

لغت نامه دهخدا

غشوم. [ غ َ ] ( ع ص ) ستمکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). منه : الحرب غشوم. و فی الحدیث : سلطان غشوم خیر من فتنة تدوم. ( منتهی الارب ). ظالم. ستمگر. بیدادگر : و چون یقین میشناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت... ( جهانگشای جوینی ). و خود را از غصه روزگار شوم و سرور غشوم بازرهانی. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ عمید

۱. ظالم، ستمکار.
۲. غاصب.

فرهنگ فارسی

ستمکار ظالم بیدادگر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال تاروت فال تاروت