سر خاک

لغت نامه دهخدا

سر خاک.[ س َ رِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بالین. ( آنندراج ). کنار قبر. کنار گور. سر گور :
چون شمع سر خاک شود سایه یارم
پیشانی خورشید شود شمع مزارم.ملا زمانی هروی ( از آنندراج ).به نگاهی دل سرگشته ما را دریاب
به چراغی سر خاک شهدا را دریاب.صائب.- سر خاک رفتن ؛ برای فاتحه خواندن بر سر قبر مرده رفتن.

فرهنگ فارسی

کنایه از بالین کنار قبر کنار گور سرگور .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم