لغت نامه دهخدا
نوندی بیفکند پس دیده بان
از آن دیده گه تا در پهلوان.فردوسی.همی رفت تا مرز توران رسید
که از دیده گه دیدبانش بدید.فردوسی.چو از دیده گه دیده بان بنگرید
زمین را چو دریای جوشنده دید.فردوسی.چو از دیده گه دیدبانش بدید
سوی زابلستان فغان برکشید.فردوسی.سپیده دمان او بجایی رسید
که از دیده گه دیده بانش ندید.فردوسی.سوی پهلوان روی برگاشتند
وزان دیده گه نعره برداشتند.فردوسی.گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب وما به دیده گهیم.حافظ.رجوع به دیدگاه و دیده گاه شود.