حجور

لغت نامه دهخدا

حجور. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حِجر. ( ترجمان عادل بن علی ). ج ِ حِجر، که اسب مادیان است. ( منتهی الارب ).
حجور. [ ح َ / ح ُ ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد بنی سعدبن زیدبن مناةبن تمیم ، پس عمان. فرزدق گوید:
لوکنت تدری ما برمل مقید
بقری عمان الی ذوات حجور.
اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است. ( معجم البلدان ).
حجور. [ ح َ ] ( اِخ ) موضعی به یمن بنام حجوربن اسلم بن علیان بن زید، همدانی است. و گویند در یمن نزدیک زبید موضعی است که حجورالیمن خوانده شود و نسبت بدان حجوری است. ( معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: نام قضایی است در یمن تابع ولایت حدیده و بر جبل سراةاز سوی شمال شرقی با سنجاق صنعا و از طرف شمال غربی با قضای باجل از سنجاق حدیده و از جانب مغرب با حدیده و از جهت جنوب شرقی با قضاهای جبل ریمه محدود میباشد. اراضی آن مرتفع و هوایش ملایم و خاکش حاصلخیز است. محصولاتش جو و گندم و انواع حبوبات و قهوه و زنجبیل و جز آن است. این حجور را برای تشخیص از حجورهای دیگر «حجور یمانی » نیز خوانند. ( قاموس الاعلام ترکی ).
حجور. [ ح َ / ح ُ ] ( اِخ ) ابن اسلم بن علیان بن زیدبن حاشدبن حشم بن خیوان بن نوف بن همدان. شهر حجور در یمن بنام او میباشد. ( معجم البلدان ). جد قبیله ای از همدان و قحطان است. ( زرکلی ص 214 از نهایة الارب ص 191 و 192 ).

فرهنگ فارسی

موضعی بیمن بنام حجور بن اسلم بن علیان بن زید همدانی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت