عف

لغت نامه دهخدا

عف. [ ع َ ] ( اِ صوت ) آواز سگ. ( آنندراج ). عفعف. عفف. رجوع به عفعف و عفف شود.
- عف کردن ؛ عفعف کردن. آواز سگ کردن :
مژده عفو برای دل خود خواهد یافت
عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد.ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).گر چه که سگ عربده خندان کند
خنده و عف از بن دندان کند.میرخسرو ( از آنندراج ).
عف. [ ع َف ف ] ( ع مص ) بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ). بازایستادن از زشتی. ( تاج المصادر بیهقی ). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. ( از اقرب الموارد ). عَفاف. عَفافة. عِفّة. و رجوع به عفاف و عفافة شود. || فراهم آمدن شیر در پستان ، یا باقی ماندن در آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عف. [ ع َف ف ] ( ع ص ) پارسا. ( منتهی الارب ). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. ( از اقرب الموارد ). عَفیف. ج ، عَفَفة ( منتهی الارب )، عَفّون ، أعِفّة، اَعِفّاء. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

پارسا خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد خواه در کردار و خواه در گفتار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال فنجان فال فنجان فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت