لغت نامه دهخدا
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) ابوالقاسم هبةاﷲبن احمد عمرالحریری التستری المقری ( منسوب به تستریون بغداد ) که از ابوطالب اعشاری و ابواسحاق برمکی و جز آنان حدیث شنید و از وی گروه کثیری روایت کنند که آخرین آنان ابوالیمین الکندی است. ( از معجم البلدان ).
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) احمدبن عیسی بن حسان مکنی به ابوعبداﷲ المصری ، معروف به تستری. گویند وی تجارت لباسهای تستریه ( شوشتری ) می کرد یا آنکه به تستر مسافرت کرده. از مفضل بن فضاله و مصری و رشیدبن سعیدالمهری حدیث کرد. و از وی مسلم بن حجاج نیشابوری و ابراهیم حربی و ابن ابی الدنیا و عبداﷲبن محمد بغدادی روایت کردند و در سامرا بسال 243 هَ. ق. درگذشت. ( معجم البلدان ).
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) برکةبن نزاربن عبدالواحد. مکنی به ابوالحسن که از ابی القاسم حریری و جز وی حدیث کرد و بسال 600 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) سهل بن عبداﷲبن یونس بن عیسی بن عبداﷲبن رفیع، مکنی به ابومحمد رجوع سهل... شود.
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) شجاع بن علی الملاح التستری که از ابی القاسم الحریری حدیث شنید واز وی محمدبن مشق استماع کرد. ( از معجم البلدان ).
تستری. [ ت َ ت ُ ] ( اِخ ) عبدالرزاق بن احمدبن محمد البقال التستری که مردی با ورع و صالح بود و در رمضان سال 468 هَ. ق. در جوانی درگذشت. ( از معجم البلدان ).
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ ) عبدالواحدبن نزار، برادر برکةبن نزار شبستری مکنی به ابونزار که از عمربن عبداﷲ حربی و ابی الحسن علی بن محمدبن ابی عمر بزاز حدیث کرد. و امام حافظبن نقطه از وی حدیث شنید. ( معجم البلدان ).
تستری. [ ت ُ ت َ ] ( اِخ )محمدبن اسعد بدرالدین التستری الشافعی که در قزوین متولد شد. بمصر سفر کرد آنگاه به بغداد و سپس به همدان رفت. وی شیعی مذهب بود و بسال 732 هَ. ق. در گذشت. اوراست : تنویرالمطالع یعنی شرح مطالع ارموی ، حل عقد مطالع الانوار کذا، کاشف الاسرار شرح طوالع الانوار و محاکمه بین فخرالدین رازی و خواجه نصیر طوسی در شرح اشارات ابن سینا. ( از اسماءالمؤلفین ج 2 ص 148 ).