دون پرور

لغت نامه دهخدا

دون پرور. [ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد :
بخاییدش از کینه دندان به زهر
که دون پرور است این فرومایه دهر.سعدی ( بوستان ).زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست
ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.قاآنی.- امثال :
دنیا دون پرور است . ( امثال و حکم دهخدا ).
- روزگار یا گردون یا دهر دون پرور ؛ روزگار سفله پرور :
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم.حافظ.سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش.حافظ.ز دست فتنه این اختران بی معنی
ز دام عشوه این روزگار دون پرور.؟

فرهنگ فارسی

رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم