لغت نامه دهخدا
جفاء. [ ج ُ ] ( ع اِ ) رودآورد. ( مهذب الاسماء ). آب آورد و کفک آب و جز آن. ( منتهی الارب ). برانداخته آب. خاشاک رودآورد. خاشه ای که آب با کناره افکند. خاشاک بر لب آب. خاشاک بر سر رود یعنی ،آن که سیل بر کنار افکند. آب بدرانداخته. خاشاک با کف. گیاه و خاشاکی که رود و سیل برد. زبد. کف : و اما الزبد فیذهب جفاء. ( قرآن 17/13 ).
بهر آن است این ریاضت و این جَفا
تا برآرد کوره از نقره جُفا.مولوی.|| باطل. || کشتی خالی. ( منتهی الارب ).