مثن

لغت نامه دهخدا

مثن. [ م َ ] ( ع مص ) بر مثانه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گله کردن از مثانه. ( تاج المصادر بیهقی ). دردمند شدن مثانه. ( از اقرب الموارد ). || آشکار کردن خلاف کاری را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
مثن. [ م َ ث َ ] ( ع مص ) چکمیزک شدن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نگاهداری نکردن کمیز خود را در مثانه. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مثن. [ م َ ث ِ ] ( ع ص ) مرد دردگین آبدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد دردگین مثانه. ( ناظم الاطباء ). || کسی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. اَمثَن. ( از اقرب الموارد ).
مثن. [ م َ ث َ ] ( ع اِ ) تلاقهای زنان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تلاق زنان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تلاقهای زنان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال ابجد فال ابجد فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان