عمور

لغت نامه دهخدا

عمور. [ ع ُ ] ( ع مص ) لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن. || بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین ؛ یعنی دورکعت نماز خواند. || زیارت کردن خانه خدای را. || عمره آوردن. ( از منتهی الارب ).
عمور. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَمر. رجوع به عَمر شود. || ج ِ عُمر. رجوع به عُمر شود. || ج ِ عَمرو. رجوع به عَمرو شود.

فرهنگ فارسی

جمع عمر جمع عمور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه