دوری کردن

لغت نامه دهخدا

دوری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دوری نمودن. حذر کردن و نفرت نمودن. ( ناظم الاطباء ). اجتناب ورزیدن. دوری گزیدن. اجتناب. تجنب. مجانبت. ( یادداشت مؤلف ) :
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.عسجدی.زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.نظامی.- دوری کردن از کسی ؛ به دیدار او نشدن. با وی معاشرت نکردن. ازمعاشرت او اجتناب ورزیدن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

دوری نمودن . حذر کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم