لغت نامه دهخدا
حسکة. [ ح َ س َ ک َ ] ( ع اِ ) یکی حسک. یکی خار سه پهلو. یکی شکوهه. یکی خارخسک. || یکی خار سه پهلوی آهنین یا از نی ، ریختن در راه دشمن را. || کینه سخت. دشمنی.
حسکة. [ ح ِ ک َ ] ( ع اِ ) به لغت مصری ستیناج است.
حسکة. [ ح َ ک َ ] ( اِخ ) ابن عتاب حبطی. از صعالیک عرب بود و سیستان را به غلبه بگرفت و عبدالرحمان بن حروی طائی را که حاکم سیستان از طرف امیرالمؤمنین بود بکشت. ( حاشیه تاریخ سیستان ص 90، از فتوح بلاذری و کامل ابن اثیر ). و در حق طائفه حبطی و حبطات گفته اند:
رایت الحمر من شرالمطایا
کما الحبطات شر بنی تمیم.
( البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 244 ). رجوع به حبطات شود.
حسکه. [ ح َ ک َ ] ( اِخ ) حسکا. از صاحب ریاض العلماء نقل است که حسکا و حسکه مخفف حسن کیا باشد. رجوع به حسکا شود.