لغت نامه دهخدا
جعفی. [ ج ُ فی ی ] ( اِخ ) محل اقامت قبیله یی از یمن است. منسوب به جعفی بن سعدالعشیرةبن مالک بن أددبن زیدبن شیجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبابن شیجب بن یعرب بن قطحان که میان آنجاو صنعاء چهل ودو فرسنگ فاصله است. ( معجم البلدان ).
جعفی. [ ج ُفی ی ] ( اِخ ) پدر قبیله یی است از یمن و او جعفی بن سعدالعشیره است و نسبت بدو هم جعفی آمده. ( منتهی الارب ). جعفی بن سعدالعشیرةبن مالک ، از کهلان ، از قحطانیه ، جد جاهلی یمنی است که جابربن یزید جعفی فقیه و عبیداﷲبن حر جعفی و دیگران از نسل اویند. ( قاموس و شرح قاموس ذیل ماده جعف و النهایة قلقشندی ص 182 از الاعلام زرکلی ج 2 ).... ابن سعدالعشیره. از قبیله مذحج بوده. ابن ابی حاتم و به نقل از او ابوعمر گوید که جعفی با جماعتی که در روزهای آخر عمر پیغمبر بر او درآمدند، همراه بود. ابن اثیر گوید که جعفی به فاصله زیادی پیش از پیغامبر وفات یافت و این خبر ابن ابی حاتم ونقل ابوعمر نادرست است. ( الاصابه ج 1 صص 3 - 282 ).
جعفی. [ ج ُ فی ی ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن اسماعیل بن مغیرة... بخاری از محدثانی است که به اصحاب صحاح معروفند وی در قرن سوم هجری میزیسته است. ( تاریخ گزیده ص 760 ).
جعفی. [ ج ُ فی ی ] ( اِخ ) جابربن یزید بن حارث... مکنی به ابوعبداﷲ ( متوفی 128 هَ. ق. ) تابعی و از فقهاء شیعه و اهل کوفه است. برخی از رجال حدیث او را ستوده اند و بعضی او را متهم به رجعت کرده اند. وی مردی پرروایت و بسیار آگاه از علوم دینی بود و در کوفه درگذشت. ( تهذیب التهذیب 2:46 و فهرست الطوسی ص 45 و میزان الاعتدال 1:176 از الاعلام زرکلی ج 2 ).
جعفی. [ ج ُ فی ی ] ( اِخ ) جهم بن زحر... ( متوفی 102 هَ. ق. ) والی گرگان و از دلاوران اشراف بودکه همراه یزیدبن مهلب از عراق بیرون رفت و والی برخی از نواحی حکومت وی گردید و چون یزید درگذشت مردم خراسان جهم را بگرفتند و سوار بر خر بگرداندند و سپس دویست ضربه تازیانه بر او زدند و او را کشتند. ( تاریخ الکامل ابن اثیر از الاعلام زرکلی ج 2، 5:13 و 34 ).
جعفی. [ ج ُ فی ی ] ( اِخ ) سدادبن رشید. محدث است.